-
-
زهرا سلطانزاده به ZeinabHdm نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم با
Like واکنش نشان داد.
دکتر نیز به سمت داژیار رفت و در پلک‌های بی‌فروغ او نگریست، رگ‌های ظریف داخل پلک‌هایش از زور کمبود خون، بی‌رنگ و سپید گشته بودند؛ دمای... -
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 14 و من با قطعی نفس های یک در میونم، از خواب به بیداری برگشتم. توی جام نیم خیز نشستم و نفسم مثل نواری پر تراک، بریده بریده...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 13 از اینکه سربه سرش بذارم لذت می‌بردم؛ اما از طرفی دلم راضی به این همه سادگیش نبود. نفس عمیقی گرفتم. - بابات جلوی تو چیزی نگفت و...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 12 بدون حرفی به راهش ادامه داد. من موندم و حباب شکی که دورم رو احاطه کرده بود. به سمت نبات برگشتم و با چشم‌های طوسیش، خالی از هرحسی...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 28 به هرسختی که بود غذام رو تموم کردم و بعد از شستن ظرف‌ها، از آشپزخونه بیرون می‌اومدم که صدای آقا حسن من رو از حرکت وا داشت. -...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 11 سنگسار! حتی با شنیدنش هم تنم به لرزه افتاد. داستان بیش از حد درحال رشد بود و باید کاری می‌کردم؛ چون مسبب این وضعیت من بودم...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 10 انگار با گفتن این حرف و یادآوری اتفاقی که افتاده بود، توی برجکش زده بودم که کلا ساکت شد؛ اما من قصدم فقط هم صحبتی بود و موضوعی...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 9 مشتی که هنوز هوش و حواسش به جا نیومده بود، سرش رو به چپ و راست چرخوند. - چه طور ساکت بشینم؟ چه طور درد کشیدن دخترم رو ببینم و حرفی...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 8 از زیر ابرو نگاه کوتاهی انداخت. - بخاطر شما! اولش متوجه چیزی که گفت نشدم و با کمی گیجی پرسیدم: - من چرا؟ من که همش دو روزه اینجام...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 7 تعجب مثل اسب تندپایی توی سرزمین افکارم یکه‌تازی می‌کرد و مدام به این فکر می‌کردم که چه چیزی تا این حد بهم ریخته و درگیرش کرده. -...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 6 مشتی حسین سری تکون داد. - باشه پسرم دیر وقته و تو هم یکم استراحت کن، تا فردا خدابزرگه. برای رفتن به اتاق با اکراه از جام بلند شدم...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 5 توی سکوت به صحنه‌هایی که مثل یه فیلم از جلوی چشم‌هام رد شده بود فکر می‌کردم که صدای نبات به گوشم خورد: - شما چرا بی‌حال شدی؟ من و...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 3 از حالت گیجش قهقه‌ای زدم و نمی‌دونستم چرا؛ اما حس خوبی بهم می‌داد. حس آشنایی که انگار سال‌ها بود می‌شناختمش. اصلا حس غریبگی نداشتم...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 2 بی‌اعتنا به راهش ادامه داد و نگاهم به قبرهای اطراف افتاد. انگار از دیدن این همه زندگی تموم شده وحشتی به تنم نفوز کرد. شاید تعداد...
-
زهرا سلطانزاده به HananehKH نوشته در موضوع عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH با Like واکنش نشان داد.
پست 1 مقدمه شانس همیشه اتفاق نمیفته. اینکه بتونی یک بار دیگه زندگی کنی؛ یعنی توی زندگی قبلیت خودت رو پیدا نکرده بودی. شاید بهشت همین...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
227
آخرین بازدیدکنندگان
- 227 بازدیدهای نمایه
